بازگشت یک تبعیدی

نمی‌دانم آیا شما هم همین احساس را دارید یا نه. این‌که وقتی مثلا برای مدتِ طولانی به سفر می‌روید یا مدتِ زیادی را در شرایطی هستید که از پیرامون‌تان، شهرتان و محله‌تان خبری ندارید و نمی‌توانید خبری هم بگیرید (مثلا چند روزی را در یک جای خوش آب و هوا به نام اوین به تفریحات سالم می‌پردازید!) و بعد از مدتی به محل زندگی‌تان برمی‌گردید احساس می‌کنید باید یک تغییری در آن ایجاد شده باشد. ساختمان‌های آن طرفِ خیابان را رصد می‌کنید که آیا نمای آنها عوض شده است یا نه؟ آیا آن نیمه‌کاره‌ها قد کشیده‌اند یا نه. یا آن خیابانی که قرار بود توسط شهرداری سنگ‌فرش شود الان به کجا رسیده است؟ آیا هنوز هم می‌توان دست رفیقی را گرفت و در پارک سر خیابان قدم زد و از گذشته‌ها سخن گفت یا همان پاتوق هم توسط رفقا خز شده است؟ آیا آن حکم تعلیقی که برای دوستم بریده بودند قطعی شد؟ آیا آن عزیزی که مدتی در همان جای خوش آب و هوای معروف اقامت داشت الان برگشته یا نه؟ [اصلا چرا خاله‌زنک‌بازی در نیاوریم!؟] آن دو دوستی که آن همه تیکه بارشان کرده بودیم الان در چه وضعی هستند؟ آخرش ازدواج کردند یا هنوز هم خودشان را می‌زنند به کوچه‌های فرعیِ موسوم به علی‌چپ

این ها همه سوالاتی است که هر چه قدر هم که سفرتان یا بی‌خبری‌تان کوتاه باشد باز هم به سراغ‌تان می‌آید. در این مواقع از هر فرصتی برای اطلاع گرفتن از وضعیت پیرامونتان استفاده می‌کنید و به هر آشنایی که رسیدید می‌پرسید «خوب، چه خبر این چند وقته؟ ما نبودیم اتفاقی نیفتاد؟»

این وضعیت را من الان با این‌جا دارم. من مدتی خانه‌ای مجازی داشتم به نام محفل. قسمت عمده‌ای از حیات من را آن محفل وبلاگی تشکیل داده بود. برخی تنگ‌نظران که حدس می‌زدیم از آشناهای ما هم باشند با فیلتر کردنِ آن‌جا من را مجبور به یک سفر طولانی‌مدت کردند. اصلا بگذار بگویم تبعید شدم. من از وبلاگستان فارسی تبعید شدم. تبعیدی نسبتا طولانی‌مدت. البته نمی‌توانم بگویم به جهنم‌های دورافتاده فرستادندم یا در اردوگاه های استالینی محبوسم کردند. اما هرجایی که رفتم نتوانستم تجربه‌ی لذت‌هایی که در آن محفل چشیدم دوباره تجربه کنم. اکنون بعد از تقریبا دو سال این اولین بازگشتم به وبلاگستان است. سوال‌های گوناگونی از همان جنسی که گفتم برایم وجود دارد. اکنون مترصد این هستم که ببینم چه تغییری در این فضا ایجاد شده است. آیا این پدیده‌ای که وبلاگ نام دارد و می‌توانست یک "نوع ادبی" برای خودش باشد اکنون به کتاب های تاریخ ادبیات راه یافته است یا نه؟ آیا این فضای مجازی که سابقه‌ای تقریبا 10 ساله دارد هنوز هم جای ابتکار دارد؟ سایر شبکه‌های اجتماعی مجازی چه تاثیری بر آن گذاشته‌اند؟ فیس‌بوک و گودر آیا توانسته‌اند وبلاگ را از پا در بیاورند یا هنوز هم وبلاگ روی پای خود ایستاده است؟ اصلاکامنت‌ها و لینک‌ها و اسپم‌ها در چه وضعی هستند؟ آیا هنوز هم عده‌ای در وبلاگ به دنبال دوست‌یابی و رفاقت‌های هرزه‌ای هستند یا نه؟ و بسیاری سوال ریز و درشت دیگر...

واضح است که قصد من از مطرح کردن این سوالات رسیدن به پاسخ‌هایشان نیست. چرا که نه پرسش‌هایم به این‌ها محدود می‌شود و نه می‌توان انتظار پاسخ دقیق و محکمی در برابر این سوالات داشت. قصدم فقط این بود که بدانید احساسم بعد از مدت‌ها دوری از وبلاگ چیست و بدانید که یک تبعیدی، یک آزادشده یا یک سفرکرده بعد از بازگشت چه فکر می‌کند، همین!

-------------------

پ.ن1: نمی دانم چه گونه از دوست خوبم سجاد تشکر کنم... او که در تبعید هم مرا فراموش نکرد با این که من چندان که باید سراغی از همرهان دیروز نمی گرفتم.

پ.ن.2: از نام نوشتک بسیار خوشم آمد. نوشتن در نوشتک باید خیلی جالب باشد. مزه ی این تجربه ی نخست که خیلی شیرین بود.

نظرات 6 + ارسال نظر
sajjad یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://neveshtak.blogsky.com

خوش اومدی رفیق.
توی این هوای گرفته ما کم نمیاریم و هنوز هستیم و در هرجایی که آنان بر ما تاختند دوباره مبارزه با جهل را زندگی خواهیم کرد. به امید آن روزی که باز دوستان محفل دور هم جمع شوند.

Raven یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ

آن شب قدر که این تازه براتم دادند...بیت اولش منظورم بود یادم نیومد...

من زود تر ازین تبعید اومدم خوونه ! دوست دارم اینجا هم بنویسم...شاید قبلا نمی نوشتم خیلی توی محفل به دلایل مختلف...اما دادش سجاد (که نمی دونم کدومی ! سجادی یا سجججاد !) ما رو هم به لیست دوستان در محفل اضافه کن !
من همون پیام هستما... !

عطا جان فی الواقع دلمان تنگ شده برایتان...

افسون گر یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ http://enchantment.blogsky.com

پس امروز تولدت بود!

ورودت رو به عالم برزخ تبریک میگم!

رضا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ http://bgodar.blogfa.com

یه دوستی نوشته بود: میانگین افسردگی در وبلاگستان بیش از میانگین جامعه ست.

فکر کنم سیستم هایی نظیر فیس بوک با فیلتر شدن یکباره ی مجموعه خیلی سریع بسیاری از کاربران غیره حرفه ای اش را از دست می دهد. اما وبلاگ ها اصولن تمامی ندارند. امثال شما ها بسیارند که مدام تبعید می شوند و مدام می نویسند.
اما آیا محیط گودر تاثیر گذارتر از بلاگ است؟! در ایران گمان نکنم اما در خارج از کشور شاید.

قضاوت در مورد میزان افسردگی وبلاگستان را می سپارم به اهالی باسابقه ی آن اما می توانم دست کم بگویم که تا به حال در دو مقطع در وبلاگستان فعال بوده ام و گمان می کنم هویت وبلاگی خودم و نوشته های مجازی خودم از میانگین افسردگی سایر هویت هایم بالاتر بود.

عطا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ب.ظ

در ادامه ی جواب رضا باید بگویم که من یک تزی در مورد گودر و فیس بوک دارم که به زودی شاید همین جا منتشرش کنم. خلاصه اش می شود اینکه : فیس بوک و گودر (مخصوصا این گودر) به زودی خوار و مادر وبلاگ و اصحاب و اذنابش رو ... بله دیگه خلاصه سرویسمون می کنه می ریم پی کارمون! حالا ببین کی گفتم...

علی چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ http://shahrestani.ir/weblog

به به،‌ جناب مستطاب خلد آشیان همسفر،
آقا قدم روی چشم وبلاگستان فارسی نهادید و از تلولو دست نویس های زیبایتان چشم کامنت گذاران را روشن فرمودید
خوشحالم که برگشتی،‌ با آن نوشته های مقداری ادبیِ پر از منطق

راستی مگنولیا ات هنوز سرمه ی چشممان است، نیمه کاره رهایش کرده ام برای اوقات فراغت در کوچه علی چپ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد